جدول جو
جدول جو

معنی راه حل - جستجوی لغت در جدول جو

راه حل
راهکار، راه چاره
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
فرهنگ واژه فارسی سره
راه حل
الگوریتم، پاسخ، جواب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
راه حل
الحلّ
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به عربی
راه حل
Solution
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
راه حل
solution
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به فرانسوی
راه حل
решение
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به روسی
راه حل
Lösung
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به آلمانی
راه حل
розв'язання
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به اوکراینی
راه حل
rozwiązanie
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به لهستانی
راه حل
解决方案
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به چینی
راه حل
solução
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به پرتغالی
راه حل
soluzione
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
راه حل
solución
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
راه حل
oplossing
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به هلندی
راه حل
समाधान
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به هندی
راه حل
حل
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به اردو
راه حل
সমাধান
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به بنگالی
راه حل
วิธีแก้ปัญหา
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به تایلندی
راه حل
suluhisho
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به سواحیلی
راه حل
해결책
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به کره ای
راه حل
解決策
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به ژاپنی
راه حل
פִּתָרוֹן
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به عبری
راه حل
solusi
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
راه حل
çözüm
تصویری از راه حل
تصویر راه حل
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه آب
تصویر راه آب
آبراه، آبراهه، آبرو، مجرای آب، نهر و جایی که آب از آن می گذرد، گذرگاه سیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه جو
تصویر راه جو
جویندۀ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه پو
تصویر راه پو
آنکه باشتاب به راهی می رود، رونده
فرهنگ فارسی عمید
(قَ اَ)
رهزن. قاطع طریق که راهبند و رهبند و راهدار و رهدار و رهزن نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). سارق. (یادداشت مؤلف). قاطعالطریق. (دهار). دزد. (رشیدی). راه بند. (بهار عجم). دزد و قطاع الطریق. (ناظم الاطباء) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (آنندراج) :
سیرت راهزنان داری لیکن تو
جز که بستان و زر و ضیعت نستانی.
ناصرخسرو.
و مردم آن جملۀ ایراهستان سلاحور باشند و پیاده رو و دزد و راهزن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 132). و مردمان راهزن، و در این دو جای منبر نیست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 140).
برآن راهزن دیو بربست راه.
نظامی.
هر که را کالا بقیمت تر، راهزن او بیشتر.
بهاءالدین ولد.
مردم بیمروت زنست و عابد با طمع راهزن. (گلستان).
بنزدیک من شبرو راهزن
به از فاسق پارساپیرهن.
سعدی.
مغبچه ای میگذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد.
حافظ.
شد رهزن سلامت، زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد.
حافظ.
تو که در خانه، ره کوچه نمیدانستی
چون چنین راهزن و رهبر و رهدان شده ای ؟!
صائب تبریزی (از بهار عجم).
گر گویدم ملک که بود راهزن براه
گویم برهنه باک ندارد ز راهزن.
قاآنی.
راهداران فلک برگذر راهزنان
بفراخای جهان ژرف یکی چاه زدند.
ملک الشعراء بهار.
باغی، راهزن و ستمکار. (دهار). قطاع الطریق، راهزنان. هطلس، دزد راهزن. (منتهی الارب).
، سرودگوی. (ناظم الاطباء) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (آنندراج) (رشیدی). مطرب. (بهارعجم) (ناظم الاطباء) (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 11) (شرفنامۀ منیری) :
کسی بدولت عدلت نمیکند جز عود
ز دست راهزنان ناله در مقام عراق.
سلمان ساوجی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
دهی از دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران. دارای 225 تن سکنه. آب آن از رود خانه گچ سر وچشمه. محصول آن غلات و لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است جزء دهستان اشکور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 62 هزارگزی جنوب رودسر و 26 هزارگزی جنوب خاوری سی پل واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 228 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، بنشن، لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت، گله داری و شالبافی و راهش مالرو وصعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از قرای تنگستان از بلوکات فارس’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع قدیم النسق طبس است، آبش از قنات و هوای آن معتدل میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 132)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاه گل
تصویر کاه گل
((گِ))
مخلوط کاه و گل که برای اندودن بام و دیوار به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راه بر
تصویر راه بر
مدیر
فرهنگ واژه فارسی سره
مسیر راه، امتداد راه
فرهنگ گویش مازندرانی